اسلایدر

عاشقانه

عاشقانه


سلام به همه عزیزان امیدوارم لحظات خوبی داشته باشند

تقصیر تو نبود !

 

خودم نخواستم چراغ قدیمی خاطره ها خاموش شود !

 

خودم شعرهای شبانه اشک را فراموش نکردم !

 

خودم کنار آرزوی آمدنت اردو زدم !

 

حالا نه گریه های من دینی بر گردن تو دارند ،

 

نه تو چیزی بدهکار دلتنگی این همه ترانه ای . . .

 

 

http://s1.picofile.com/file/7574123866/www_aloneloves_ir0051.jpg


| |

یادت هست ، خیالت هست ، خاطراتت هست

فقط کمی جای تو خالیست ، نمی آیی؟…

شعرها و عکس های عاشقانه بهارجون

| |

چه تلخ است علاقه ای که عادت شود . . .

 

عادتی که باور شود . . .

 

باوری که خاطره شود . . .

 

و خاطره ای که درد شود . . .

 

 

 

 

| |

بعضی دوستیا شوخی شوخی میان و جاگیر میشن توی دلت !

تبدیل به یه عشق عمیق میشن …

ته نشین میشن توی قلبت …

ولی یه روز خیلی راحت تو سکوت میرن !

اونجا باورش سخته ، اونوقته که باید بلد باشی چطور با یه خاطره کنار بیای !

| |

در جوانی غصه خوردم هیچکس یادم نکرد

در قفس ماندم ولی صیاد آزادم نکرد

آتش عشقت چنان از زندگی سیرم کرد

آرزوی مرگ کردم مرگ هم یادم نکرد

| |

  حالا دیگه تو غربتش ستاره سر نمی‌زنه

 

  تو لحظه‌های بی‌کسیش پرنده پر نمی‌زنه

 

  با کوله بار خستگی ، تو جاده‌های خاطره

 

مسافر خسته من ، یه عمره که مسافره

 

 

| |

بس شنیدم داستان بی کسی

بس شنیدم قصه دلواپسی

قصه عشق از زبان هرکسی

گفته اند از نی حکایت ها بسی

 

حال بشنو از من این افسانه را

داستان این دل دیوانه را

چشمهایش بویی از نیرنگ داشت

دل دریغا سینه ای از سنگ داشت

با دلم انگار قصد جنگ داشت

گویی ازبامن نشستن ننگ داشت

عاشقم من، عاشقم من قصد هیچ انکار نیست

لیک با عاشق نشتن عار نیست

بس شنیدم داستان بی کسی..

کار او آتش زدن من سوختن

دردل شب چشم بر دردوختن

من خریدن ناز او نفروختن

بازآتش در دلم افروختن

بس شنیدم داستان بی کسی..

سوختن درعشق را از برشدیم

آتشی بودیم وخاکستر شدیم

از غم این عشق مردن باک نیست

خون دل هرلحظه خوردن باک نسیت

بس شنیدم داستان بی کسی..

آه،می ترسم شبی رسوا شوم

بدتر از رسوایی ام تنها شوم

وای از این صیدوآه ازآن کمند

پیش رویم خنده پشتم پوزخند

برچنین نامهربان دل مبند

دوستان گفتن ودل نشنید پند

بس شنیدم داستان بی کسی..

خانه ای ویران تر از ویرانه ام

من حقیقت نیستم افسانه ام

گرچه سوزد پر ولی پروانه ام

فاش می گویم که من دیوانه ام

تا به کی آخر چنین دیوانگی

پیله گی بهتر از این پروانگی

گفتمش آرام جانی؟

گفت:نه

گفتمش شیرین زبانی؟

گفت:نه

گفتمش نامهربانی؟

گفت:نه

می شود یک شب بمانی ؟

گفت :نه

دل شبی دور از خیالش سر نکرد

گفتمش افسوس او باور نکرد

بس شنیدم داستان بی کسی..

خود نمی دانم خدایا چیستم

یک نفر با من بگوید کیستم

بس کشیدم اه از دل بردنش

آه اگر آه م بگیرد دامنش

با تمام بی کسی ها ساختم

وای بر من ساده بودم باختم

بس شنیدم داستان بی کسی..

دل سپردن دست او دیوانگیست

اه غیر از من کسی دیوانه نیست

گریه کردن تا سحر کار من است

شاهد من چشم بیمار من است

فکر می کردم که او یار من است

بس شنیدم داستان بی کسی..

نه فقط در فکر آزار من است

یک شب آمد زیرورویم کردو رفت

بغض تلخی در گلویم کردو رفت

ve7v4w.jpg

مذهب او هرچه باداباد بود

خوش به حالش که اینقدر آزاد بود

بی نیاز ازمستی می شاد بود

چشمهایش مست مادر زاد بود

یک شبه از عمر سیرم کردو رفت

من جوان بودم پیرم کردو رفت

بس شنیدم داستان بی کسی..

| |